مهاجری که تنها رفت . . .

ما که رفتنی شدیم ؛ اونم تنها... حالا هر کی خواست بگه اشتباه ست ... ولی ما میخوایم بریم کانادا ...

مهاجری که تنها رفت . . .

ما که رفتنی شدیم ؛ اونم تنها... حالا هر کی خواست بگه اشتباه ست ... ولی ما میخوایم بریم کانادا ...

مصاحبه ...

همونطور که تو پست قبل گفتم  مصاحبه  ما انجام شد.
این مصاحبه حدوده ۳/۵ ساعت طول کشید که به گفته


خود آفیسر خیلی کم سابقه بوده.

مصاحبه ۳ مرحله داشت و در صورت قبولی در ۳ مرحله

جواب مثبت به ما داده میشود .

که بعد از گذروندن مرحله سوالات دوم افیسر گفت:

مدارکتونو جمع کنید که دیگه نیازی به پرسش نیست و شما قبول شدید.


سوالات در رابطه با تمامی مدارک و شامل همه  موضوعات میشد.
با توجه به اینکه   پرونده  ما به صورت  سرمایه گذاری بوده

و این سرمایه گذاری با مشارکت یک شرکت کانادایی هست

 به ما اجازه داده شد تا با نماینده شرکت به مصاحبه بریم

که اگه سوالی پیش اومد از نماینده پرسیده بشه،

اما به هیچ وجه هیچ نیازی به نماینده شرکت نشود و ساکت نشسته بود.

نماینده شرکت هم گفت که به سوالات به خوبی جواب دادید.


بد از قبولی در مصاحبه به ما به مدته ۱۰۰ روز وقت داده شد

تا مبلغه ۱۲۰،۰۰۰ $ کانادا به حسابشون واریز کنیم .


و گفتن که پس از گذروندنه مرحله سکریتی چک و

انجام آزمایشات مدیکال ویزاتون صادر میشه که کلا ۱ سال طول میکشه .


به این ترتیب ما تکلیفمون معلوم شد که چه مقدار باید صبر کنیم .


زیرنویس۱:


          خدا رو شکر که این مرحله به خوشی گذشت.


زیرنویس۲:


          چند لینک کاربردی اضافه شد به ستون سمت راست وبلاگ.


          اضافات۱:


    تو گفتی بی من مثالِ درختی ،بی برگ ... رفتم و همان شدم که می گفتی : برگِ ، بی درخت

   

         اضافات۲:

    خانه ای با سقف سفالی .... حیاطی با یک حوض ... طاقچه ای با یک قاب .... عکسی از من و     تو با یه عالم خاطره .................. چه رویای قشنگ و احمقانه ایست ............ وقتی یک             صندلی هم برای نشستن نداریم


دیگه آخرش:


چقدر بده که سوزن آدم رو یه آهنگ همینجور گیر کنه. ساعتهاست 'beyonce گوش میدم(Halo)

و اصلا نمیتونم عوضش کنم . واقعا لیاقت جایزه گرمی رو داشت.





جلسه ایی با شیطان

دختر به فنجون قهوه ای که در دستانش تاب می داد ، خیره شده بود

و هر از گاهی به  چشمهای که حرکات اورا زیر نظر داشت گذری می کرد .

فضای کافه شلوغ اما ساکت بود ،

اینگونه به نظر می رسید که حرفها از ترس تحریف ، ناگفته می ماند


پسر با شکستن قولنج گردنش باعث شد حواس دختر به او متوجه شود

با همین حربه حرفش را آغاز کرد:

- خوب تو من رو دعوت کردی ، محلش رو خودت تعیین کردی ،

ساعت و دقیقه اش رو هم خودت معلوم کردی ،

پول کافه رو هم خودت باید حساب کنی ،

پس رئیس جلسه هم خودتی می تونی پیشنهادت رو اعلام کنی من گوشی دستمه

- گوشی و بزار زمین چون رئیس جلسه هیچ پیشنهادی نداره


- پیش می آد که رئیس جلسه پشیمون بشه از پیشنهاد دادن

اما پیشبینی می کنم تا لحظاتی دیگه ...

دختر چشمهاشو از نگاه پسر دور کرد و گفت : حدست کاملا درست بود  

- حدس !!!؟؟؟

- نخیر علم غیب ، ارتباط با ماورا ، شاید هم دب اکبر و دیدی که دم برج عقرب و گرفته

- نه اما کور شه بقالی که مشتری خودشو نشناسه !!!

- منظور ؟


-  واضحه ، من می دونم که :

دهن بین هستی ، ساعت به دستت نباشه دلشوره داری ،

صدای ترمز تو رو از عالم هپروت در می آره ،

وقتی خوابت می آد بیشتر حرف می زنی ،

از چیزی که می ترسی به جای اینکه فرار کنی خشکت می زنه ،

 وقتی من سرت داد می زنم حق رو به من می دی ،

موقع خندیدن مواظبی دندون روکش شدت دکل نشه ،

 وقتی به بلندی می رسی هوس خودکشی می کنی ،

و اما وقتی از حموم می آی بیرون ...


- دختر با دست پاچگی ترجیح می ده به صحبتهای پسر مسیر تازه ای بده :

 .... قبوله ، اما اینکه من پیشنهادی دارم اینو چی می گی ؟؟؟


با نیشخندی جواب می ده : الان کمی عصبی شدی ،

چشمهات و حتی ابروهات هم این رو نشون نمی دن ،

اما آب دهنت رو اونقدر سریع و پشت سر هم قورت می دی که

من می ترسم بپره بیخ گلوت ، اینکه از کجا فهمیدم پیشنهادی داری ... :


در حدود 5 دقیقه اس بدون اینکه لب به فنجون قهوه ات بزنی داری

این دست اون دستش می کنی توی این حالت تو یا پیشنهادی

داری که درست روش فکر نکردی یا می ترسی من چی راجع بهش فکر کنم !!!


- حق با توئه !!! (( فنجون رو روی میز گذاشت و ادامه داد )) ما از هم به شناخت کافی رسیدیم ،

همون قدر که تو از زیر و بم رفتار من سر در می آری ،

من هم به پستی و بلندی های تو سرک کشیدم خوب می شناسمت .


- اگه راست می گی بگو  از کجا می فهمی احتیاج فوری به دستشویی دارم


دختر بعد از اینکه یک قلوپ از فنجون سرد شده قهوه اش رو سر کشید ادامه نطقش رو از سر گرفت :

توی چند سالی که اینجا دانشجو بودی ، تونستیم هم دیگه رو بشناسیم

و درک کنیم ، خانواده تو با توجه به تعریفات و تفسیراتت با خانواده ما جفت و جورن ،

تو احساسی بودن من رو تحمل می کنی ، من هم با اخلاقهای خاصت کنار می آم ،

سیگار می کشی و فکر می کنی من نمی دونم ، روزی که تنها توی خونمون بودیم ،

بهم ثابت شد چشم و دلت پاکه ، شخصیتت من رو تحت تاثیر قرار میده ،

وقتی در اوج عصبانیت هستم مطمئنم هرکس دیگه ای به غیر از تو باشه ،

یا محلم نمی زاره ، یا محلش نمی زارم ، مثلا اون روز که با سحر بحثمون شد ،

حرفهای منطقی و اصولی تو باعث شد من آروم بشم ... 

 

پسر بار دیگه قولنج گردنش رو گرفت اینبار از سمت راست و سوالش رو به طرز مشکوکی بیان کرد :

حالا مطمئنی من رو تا حد قابله قبولی می شناسی ؟

 می دونی شناخت نادرست از هم ، باعث میشه

کل آرزوهای تو ،من ، بهتر بگم ، دو خانواده از بین بره ؟


درحالی که شگفت زده شده بود گفت : تو باز هم دست من رو خوندی !!!

دقیقا پیشنهاد من همین بود ، فقط نمی دونستم چه جوری بگم

من حس می کنم ما می تونیم با هم خوشبخت بشیم

و فکر هم نمی کنم حرفی ناگفته بین ما مونده باشه ،

همه جوانب رو سنجیدم و مهمتر از همه اینکه هیچ نقطه تاریکی توی

صحبتهات نشنیدم ، من به تو ایمان دارم تا حالا اینقدر مطمئن نبودم !!!


پسر سرش رو به زیر انداخت و بار دیگه بر سوالش تاکید گذاشت : مطمئنی !!!؟؟؟


- چیه عجیبه ؟


نفسی چاق کرد و صحبتهاش رو با مکثهای کوتاه به زبون اورد :


- ببین دختر ، باید یه روزی اینها رو بهت می گفتم ،

چون هیچ وقت متوجه نمی شدی ، تو من رو نمی شناسی ...

شاید بهتر بود می زاشتم تو کف و می رفتم ، اما اونقدر خوب و ساده دل هستی که ،

از ترس دامن گیر شدن آهت،  دنبال  راه در رو می گشتم ...

حالا فکر می کنم بیشتر از این بازی کردن با تو ، یعنی همون بلایی که

سرش می ترسم ،


ببین اگه من بهت گفتم توی شهرستان خانوادم پول و پله دارن ،

فقط به خاطر این بود که جلوی تو کم نیارم ... من الان 2 ترمه که دارم شهریه ام رو

به صورت اقساط می دم ... اگه وقتی احساسی میشی و گریه می کنی ،

بهت یه دستمال می دم ، این به خاطر رعایت حال تو نیست ،

بلکه من اعصاب آب غوره گرفتن تو رو ندارم ...

اون روزی که اومدم خونتون ، محو تماشای دکوراسیون خونتون شده بودم ،

واسه همین تو فکر کردی من خیلی آره !!! ...

حتما تا الان متوجه شدی که انگشتر مامانت گم شده ،

همون روز کزایی که خونتون بودم گذاشته بود سر تلویزیون ...


دختر در حالی که نمی دونست چطور خودشو کنترل کنه انگشتش رو

به نشونه تهدید به سمت پسر گرفت اما فقط تونست آب دهنش رو قورت بده


مامانت اونقدر طلا و جواهر داره که یه انگشتر به جایی نمی رسه ، ...

می دونی چرا سحر با تو درگیری پیدا کرد ،

فقط به خاطر این بود که من به اون پیشنهاد دوستی دادم ...

اون هم تهدید کرد ، که به تو میگه منم با زرنگی میونه شما دو تا موش دوندم ... !!!


 دختر با عصبانیت از سر جاش بلند شد نگاهی به صورت و چشمهای آرام پسر انداخت

و تنها کلمه ای که به ذهنش می رسید رو به زبون اورد : خیلی پستی !!!


قبل از اینکه به کمرش چرخش بده تا از آدمی که هیولا صفت می دید

دور شه پسر دست دختر رو گرفت و مجبورش کرد بشینه ...


- دیدی گفتم من رو نمی شناسی ،

اگه می شناختی یک بار هم شده میون صحبتهای من می گفتی،

 این غیر ممکنه ، داری دروغ می گی یا مثلا می گفتی باورم نمی شه !!!

میون صحبتهام با مکثهای که می کردم منتظر همین جملات بودم

اما تو به حرفهام شک نکردی ... نا امیدم کردی دختر ...

حداقل لحظه ای که می خواستی بری می تونستی بگی جوره دیگه ای از تو انتظار داشتم ،

اما تو نه تنها من رو نشناختی بلکه توی شناخت خودت هم مشکل داری !!!


پسر دستش رو روی لبه میز گذاشت و صندلی رو به عقب هل داد

صدای صندلی درست مثل صدای ترمز ماشین توی گوش دختر پیچید ...

و او  را به حال خودش تنها گذاشت ...


دقایقی به تمام ماجرا فکر کرد

به اینکه اصلا مادرش هیچ وقت انگشتری روی تلویزیون نذاشته ...

به اینکه با دوستش سحر تو دانشگاه سر یه کل کل ساده قطع رابطه کرده بودن ...


به اینکه چند بار اتفاق افتاده بود که پسر سر دختر رو توی آغوش کشیده

و گفته گریه کن تا خالی شی ...


 به اینکه با وجود اونهمه اطمینان چطور پسر رو نا امید کرد ...


به آرومی از روی صندلی بلند شد به سمت پیشخوان رفت تا پول میز و  حساب کنه

مسئول پیشخوان با خنده به دختر نگاهی کرد و گفت :

اون آقا گفت به شما بگم رئیس جلسه پول میز رو حساب کرده !!!


------------

زیر نویس 1 :

     چند جمله همایونی :::


              ترسم از این است .... آنقدر گریه کنی ،تا حافظه ات آب برود !!!

              روزها می گذرد چون رودخانه ای وحشی ..... کی به دریا می رسیم ؟؟؟

              بستن شال ، دور گردن آدم برفی !!! خیلی احمقانه اس ....

              پیتزا را ... یا باید داغ داغ خورد برای شام ... و یا سرد سرد برای صبحانه


     

زیر نویس 2 :


         خبری خوش:


مصاحبه ما انجام شد و قبول شدیم و خرسند از قبولی


جزئیات در پست بعدی.

هوا ابریست ...

اینروزها ، سراغم را ، از "بی" بگیرید که "با" نیستم !!!*


=== 

بی تو ، تمام فاصله ها بوی غربت میدهد !!! **

===


برای فرار از خود چمدانهایم را نبستم فقط چشمهایم را بستم ...و ... رفتم !!! ***



 

آخرش :


توضیحهات ضروری :


* "بی" مانند : بی حال ، بی حوصله ، بیداد !!!


** جمله دوم مخاطب خاصی ندارد  !!!


*** وبلاگ تعطیل نیست فقط باید کمی "با" شوم !!! ( بزودی )


پیشا پیش ؛ پسا پیش و پیشا پس  سال نو مبارک . آرزوی سالی خوش برای همه .

پازل !!!(قسمت آخر)

ادامه  دو پست قبل :


ابتدا از همه عذر میخوام که نظراتشون رو پاک کردم . هرچند که تو وبلاگ خودشون پاسخ دادم اما بپذیرید که گاهی بعضی نظرات از برداشت اشتباست و حق میدم بهتون که اشتباه برداشت کنید از نوشته های من . با این پست همه چیز روشن میشه ...


یه نگاه به عنوان دو پست قبل بندازید و ببنید که برای چه مناسبتی

این چند پست رو نوشتم


چه دلیلی داشت دوستانم  رو برنجونم و در اصل مخاطبین خودم رو از دست بدم ،

بماند که یه عده ای انگشت شمار ، که شاید من رو شناخته بودن صبوری کردن

نه اینکه حمایت کنن فقط اعتماد کردن به من ( که این بالاترین افتخار من می تونه باشه )


وقتی به فکر یه پست بودم برای تعریف و تمجید از زنان سرزمینم به خودم گفتم

نابرده رنج گنج میسر نمیشه اگر قرار بزرگی خودشون رو حس کنن باید خودشون دنبالش رو بگیرن

خوندن این تمجیدها تاثیر مثبتش در ذهن مخاطب فقط برای ثانیه های حضورش افاقه میکنه !!!


پس دنبال راه حلی گشتم که بتونم شما رو وادار کنم به تحقیق و یا مرور داشته هاتون و اینکه

شاید به شکلی بیاد ماندنی کنم منظورم رو


و حالا بخونید عقاید من رو در مورد زن که قسمتهای زیادیش قبل از نوشتن 2 ..3 پست آخر تایپ شده بود و برای لحظه ای احساس رو کنار بگذارید و کمی منطقی فکر کنید !!!


========

من و ببین ...

سرت رو بالا بگیر ، بالاتر ، می خوام چشمهای زیبات رو بدوزی تو چشام

ول کن اون حرفهای صد من یه غازو که رو بیلبوردای شهر با

فونت درشت می نویسن : بهترین چیز برای یک زن اینه که مردی

بیگانه اونو نبینه و اون هم مردی رو نبینه


من و ببین ...

میدونم از دستم ناراحتی میدونم عکسم رو توی ذهنت پاره کردی

میدونم توف و لعنت فرستادی به خودم به کیبوردم همشو می دونم

همشو حس کردم شاید هم الان حس کسی رو داری که باهاش بازی کردن ، بازیش دادن


میدونم بهت توهین کردم تحقیرت کردم با جملاتم زدم تو سرت

زیر پاهتو خالی کردم اما قسم به دوستیمون که قصدم فقط پرواز تو بود

تو از جنس زنی کسی که وقتی به بن بست میرسه تازه متوجه میشه

که خدا بهش پر داده ... مثل بچه عقابی که تا وقتی

از تو آشیانش بالای کوه ننداختنش پایین بفکر پرواز نبوده


برام سخت بود وقتی می نوشتم باور کن نوشتنش از خوندنش سخت تره !!!

هر بار که تو چشمات رو گرد میکردی که مطمئن بشی درست می بینی ،

هر بار که بر میگشتی دوباره اون جمله رو می خوندی و اخم میکردی

می خواستم حقیقت رو بگم اما هنوز هم فکر میکنم کار درستی کردم ...


باور کن چاره ای نبود یکی باید این وسط نقشه آدم بده رو بازی میکرد

یکی باید از بالای کوهی که هم قد و قوارت نبود چه برسه به اینکه بخواد

آشیونت باشه هلت میداد تا بری و بزرگتر شی !!!


---------------

یه واقعیتی رو دوست دارم بهش اقرار کنم با صدای " بلند بخوانید " :

تو از برایم اسطوره ای با دیدنت قلبم به طپش می افتد و قلمم گر می گیرد


یاد خدایان می افتم یاد آرتمیس ( ایزد بانوی شکار ) ، دیمیتر ( ایزد بانوی کشاورزی )

و هر بار که تو یک گام به جلو بر می داری اثبات میشود بر جهانیان و حسودانی

که چشم دیدنت را ندارند که تو برتر از آتنه ( ایزد بانوی خرد و فرزانگی ) هستی


((در بلاگ یک دوست ( اگه من رو به عنوان دوست بپذیره ) خوندم اساس دنیا بدون ماده نابود میشه ))

... " با صدای رسا بخوانید " :

 لعنت بر آنکسی که غیر از این اندیشه کند همانطور که

ایزیس الهه طبیعت در مصر باستان است و یا همانگونه که ایلیتویا الهه وضع حمل بود


(( لادن گفته بود از دامن زن مرد به معراج میره )) " با افتخار بگویید بر در دیوار شهر بیاویزند ":

 که پیروزی برای هر تنابنده ای در افسانه ها بدست الهه " نیکه " عنوان شده بیافزاید

و بسپارید به ذهنتان ، خدایان تاریخ الهه تندرستی الهه ازدواج و الهه زیبایی را


و به نان و نمک کلماتمان که نگه داشتن حرمتش برایم از نان شب هم واجب تر است

واگوی این اسامی نه برای طلب بخشش است و نه آنکه می خواهم از دلتان در بیاورم

چون نیک میدانم روح بزرگ زنان ایرانی درست مثل میترا ( الهه مهر ایران زمین ) بخشنده و مهربان است ...


-------------


باور کن قبل از اینکه اون 2 پست اخیر رو بنویسم قصد داشتم اطلاعات ناچیزم رو توی

وبلاگ قرار بدم تا قدر خودت رو بدونی اگه اشتباه متوجه منظورم نشی ! باید بگم

دختران امروز نمی دونند و کسی هم نمی خواد به اونها بگه : ژاندارک کی بوده و به چه جرمی

اون رو سوزوندن .


فلورانس نایتینگل ( بانوی چراغ بدست ) چه سختی هایی رو توی

زندگی شغلیش تحمل کرد .


 دختران امروز نشنیدن نام بزرگانی مثل :

ماریا مارگریت ( مریم مجلدیه ) یار با وفای عیسی


رزانسی دولاشابل دختر مرفه سوئدی


چرا راه دور بریم دکتر نسرین معظمی محقق نامی ایروونی


دوشیزه میشن شیر زنی که در اشغال پاریس توسط نازی ها جوری نقره داغشون کرد که دوبار غیابا محکوم شد به اعدام


همین طور دسته ای از شعرهای فروغ فرخزاد رو که پره از لذت گناهه !!!

 

من نمی تونم ساکت یه گوشه بشینم وقتی تمام این اسامی توی ذهنم سر سره بازی میکنن

وقتی میبینم دختران و زنان این سرزمین که نسبت بهش تعصب دارم

در حالی پا به قرن بیست و یکم گذاشتند که قانون کشورشون : شهادت هزاران زن رو بدون

وجود یک یا دو مرد در بین شاهدان ارزشی قائل نیست

( اگه باور ندارید میتونید از خانوم وکیل بپرسید و یا مادهای 72 و 75 و 237 و ... رو در قانون مجازات اسلامی مطالعه کنید )


قانونی که اگه مردی زنی رو بکشه برای قصاص کردن مرد باید

خانواده زن مقتول نصف دیه کامل رو به خانواده مرد قاتل بده تا حکم

قصاص جاری بشه اما یک زن با به قتل رسوندن مردی بدون این تشریفات محکوم به قصاصه


خانوم وکیل شما بیا توضیح بده این قانون افتخار آمیزمون رو ، لحن گفتاری شما بیشتر برش داره

بگو که این یعنی ارزش ریالی یک زن نصف ارزش یک مرده


بگو ...

بگو که وضع از این فضاحت بار تره میخوام بلند بخونی واسه این

جماعت ( ماده 457 قانون مجازات اسلامی و تبصره اون رو ) میخوام اینها بدونن دیه ای که

برای کور شدن یک چشم باید به فرد ضرب دیده پرداخت بشه نصف دیه کامله حتی اگه اون چشم لوچ باشه یا شبکور

( میدونی یعنی چی یعنی ارزش ریالی و حقوقی یک زن با ارزش یک چشم لوچ مرد برابره )


ببخشید ... دیگه نه حوصله ای دارم نه توان و نه امیدی   


یک زن چشم داره می بینه گوش داره می شنوه

 احساس ، عکس العمل ، غم و شادی داره

با غذا سیر میشه و با اسلحه زخمی

 با بیماری مریض میشه و با دارو مداوا

توی تابستون گرما رو حس میکنه و تو زمستون سرما

اگه قلقلکشون بدن میخندن اگه سم بخورن میمیرن


پس اگه در موردشون اشتباه کردن حق دارن که انتقام بگیرن پس من هیچ

از دستتون ناراحت نیستم حقم بود حرفهای دولا پنلایی که بارم کردید !!!

 

تو زر ستایش کن و من زن را چرا که با یک دست گهواره را تکان میدهد و با دست دیگر دنیا را ...

آدولف هیتلر

 

 

آخرش :

ابتدا می خواستم اسم این چند پست اخیر رو فمنیستهای احمق بزارم اما دیدم دور از انصافه

به خاطر 2 سه نفری که نارگیل رو با پوست می خورن !!! عنوان مطلبم عمومی بشه

و به دوستان بر بخوره ( چه زن چه مرد )


 از همه دوستان عزیز میخوام کمی در مورد این زنانی که توی این پست ازشون اسم بردم ویا می برم تحقیق کنن و آثارشون رو مورد مطالعه قرار بدن و منطق رو از احساس جدا کنن تا جز دسته بالا قرار نگیرن ( دسته ای که احساسشون نمی زاره درست فکر کنن !!! )


برای من و برای خشنودیم و احساس شرم نکردن از نوشتن پستهای قبلی همین بس که عده ای رفتند و

سوره نسا رو خوندن


عده ای خواستند بدونن که آیا خت.نه زنان واقعیت داره تا در موردش بیشتر بدونن


همین کافیه وقتی یه نفر برام ایمیل زد و گفت کتاب ازدواجهای زودرس رو گرفته و داره می خونه


خوشحال شدم چند نفری رو دیدم که برای تلافی کردن صحبتهام رفتن و توی شعر های فردوسی و مولانا جستجو کردن و چندین نمونه از شرح حال زنان بزرگ رو که توی سروده هاشون پیدا کرده بودن  برام فرستادن


یا افرادی که با تهیه کتابهای جنس دوم سیمون دوبووار ، مقام زن در آفرینش حبیب آموزگار یا جنگ علیه زنان مارلین فرنج جمله به جمله کلماتشون رو برام ایمیل زدن یا توی قسمت نظرات برام ردیف کردن


و یا بیشتر از اینکه سمانه گفت منتظر باش تا یک کتاب بنویسم !!!

 می بینید دوستان من به خواسته خودم رسیدم ...


در ادامه مطالب در همین پست منابعی کمکی رو عنوان کردم و

بیشتر بدانید :

زن در آینه تاریخ ( تیلا )

بهشت خانواده ( جواد مصطفوی )

دفاع از حقوق زن ( الوالمجد حجتی )

ارزش زن یا زن از نظر قضایی و اجتماعی ( قسمیه حجازی )

فاطمه ، فاطمه است ( دکتر علی شریعتی )

سیر تکامل حقوق زنان در تاریخ و شرایع ( حسام نقبانی )

حقوق سیاسی زنان ایران ( مهرانگیز کار )

زنان و مردان بزرگ تاریخ ( لسای لویت )

مشاهیر و بزرگان شرق و غرب جهان ( میرهادی ) ادامه مطلب ...

پازل (قطعه شماره 2)

اولش : خداوند صابرین را به بالاترین درجات می رساند


خدای من شاهد است ،  قصد آن را ندارم به دین و فرهنگمان توهین کنم


میخواهم کمی بسراغ فرهنگهای سایر کشورها و همچنین بزرگان و صاحب سخنان بروم ،


اگه اول سریال را نخوانده اید از پست قبل شروع کنید چون

این پست ادامه پست قبلیه و باز هم ادامه داره ...


لطفا کمی صبور باشید و مرا همراهی کنید :

------------------------------------------

 

حال می خواهیم موضعگیری جهان غرب و نگاه به زن در جامعه های دیگر را

مورد بررسی قرار دهیم


ضرب المثلها نشانگر هویت و طرز تفکر جامعه ها در

اصول جامعه شناسی ذکر شده


برای مثال چندین ضرب المثل را از بین گزینه های که پیش رو داشتیم انتخاب کردیم تا ذکر کنیم


آلمانی : زن مثل پیاز است ، سفید و زیبا اما و قتی آنرا بشکافی

نه قلب دارد نه مغز آنوقت فقط باید قطرات اشک بریزی


 گرجستانی : اگر زن خوب بود ، خدا هم یکی داشت


روس : زن مثل سایه است ، اگر دنبالش کنی ، فرار می کند

و اگر فرار کنی ، دنبالت می آید


یهودی : هر وقت الاغ ، از نردبان بالا رفت ، زن عاقل می شود

---------


ما که ندیده ایم ، اما شنیده ایم در قبایل بلاک نیت آمریکای جنوبی ،

دو نفر که با هم دوست هستند گاهی زنان خود را معاوضه می کنند !


در گروئلند برخی افراد زنانشان را به دوستشان وام می دهند و این کار را نوعی جوانمردی می دانند !!!

 

هم شنیده ایم و هم خوانده ایم و شاید هم دیده باشید !!! در قبایل ترکمن

بخش " راز و جرگلان بجنورد " پدران برای پسرهای نابالغ خود که گاهی

هفت سال بیشتر ندارند زن می خرند ( زن هایی که بین 15 تا 25 سال سن دارند )


قیمت زن اول حدود ۵۰/۰۰۰ تومان است و وقتی سالها از ازدواج گذشت

و این عروس پیر و فرسوده شد داماد زن جوانی را به قیمت گرانتر ۶۰۰/۰۰۰ تومان می خرد


این امر چنان رایج است که در یک مدرسه راهنمایی 21 نفر از دانش آموزان خردسال زن داشتند !!!

( این قیمتها مربوط به چندین سال قبل است ممکن است با

ا ن ت خ ا ب ا  ت اخیر قیمتها دچار تورم شده باشند !!!)

"""" رجوع شود به مقاله ازدواج زود رس یا ... ؟ نوشته دکتر پاپلی """

 

در بعضی نقاط آفریقا هنوز خت.نه دختران بصورت رایج انجام می شود .

 

در کشورهای مختلف من الجمله پاکستان دختران را صادر می کنند به کشورهای دیگر .

 

در آمریکا و اروپای مرکزی از زنان برای تبلیغات تجاری استفاده می شود و در بعضی از کابارها و فاح.شه خانه ها در ازای پول ناچیزی برای ساعاتی زنان مجبورند خود را برای مشتری عرضه کنند .  (همان ص-یغه اسلامی باه شیوه ای مدرن تر )

---------

چه کسی است که فیثاغورث را نشناسد آن مرد ریاضیدان که با منطق ،

بسیاری از مسائل را اثبات می کند ؟


 حتم دارم ! خوانده اید نظریه او را در مورد نظم جهان که در قسمتی اینگونه بیان کرده :

مبدا خیر ، آفریننده " نظم ، روشنی و مرد " است و مبدا شر ، آفریننده " بی نظمی ، تیرگی و زن " .

 

مادام دواستال که از جرگه زنان است سخن معروفی دارد

که مشابه آن را از سیمون دوبووار فیلسوف فرانسوی

شنیده ایم : خوشحال و ممنونم که مرد آفریده نشدم تا مجبور باشم با زنی ازدواج کنم .


و همچنین سخن بانوی روشنفکر دیگری را نیک دیدیم به شما نیز انتقال دهیم ...

خانوم پرل باک : انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست ،

ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم .

 

شیخ محمد عبده : خداوند زن را برای تدبیر منزل خلق کرده و عقل او را به همین اندازه آفرید .


بن بیکر : مردانی که می کوشند زن ها را درک کنند ، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج کنند .


سخنان افلاطون ، ارسطو و دیگر فیلسوفان را آنقدر در هر گوشه و کناری

توسط اس ام اس برای یکدیگر فرستاده ایم که گفتنش در اینجا فقط تکرار مکررات است !!!


هر چه نباشد حکیم سبزواری هم یکی از بزرگان عصر خویش بود که

در حواشی کتاب اسفار خود زنان را در اصل حیوان خوانده با صورت انسان ،

تا مردان در نکاح با آنان رغبت کنند .


سوالاتی که برای خودم پیش آمد با توجه به اینکه داستان لوط پیامبر

مختص به دین اسلام نیست ، بهتر دیدم تا مطرح کنم شاید کمکی باشد

از طرف شما برای پاسخگویی به سوالات ذهن ناقص و بی مصرف اینجانب ...

مردان زمان لوط از زنان خود " چه دیدند " که تا آن حد به هم.جنس بازی روی آورند

و مردانی که مهمان لوط بودند را بر دختران لوط ترجیح دهند ؟

 

و چه شد سقراط را بنیانگذار بزرگترین مکتب اخلاق غیر دینی که زنان را

فقط عامل تولید نسل می داند و حتی ارضای غریزه جنسی را از وظایف پسران جوان بشمار برده ؟

 

سعدی اسطوره ای در جهان شعر و ادبیات است که نه تنها ما بلکه جهانیان برایش ارزش قائلند ...

در گلستان ، باب عشق و جوانی حکایت 20 اینگونه روایت شده

" قاضی با نعلبند پسری سر خوش بود و نعل دلش در آتش روزگار در طلبش متحلف بود و ...


نشانه های بسیاری دیده شده است در شعر این بزرگوار که از گرایش و علاقه به سرودن در خصوص جنس مذکر خبر میدهد .

 


----------------------------

 

آخرش : سوالات بی جواب من بسیار است پس از من نخواهید به سوالات شما پاسخ دهم 

اگر جوابی برای پرسشهای من یافته اید بسم الله ...


 با توجه به آنچیزی که در مغز پرورانده ام اسم این سریال را پازل می گزارم !!!


از دوست خوبم سارا(دنیای سبز من) و دوست دیگری که نخواسته اسمش رو بگم معذرت میخوام که

از دست من رنجیدن. ازشون و از شما هم میخوام تحمل داشته باشید ...

 

میدونید که نمیشه بعضی نظرات رو به نمایش بزارم و شاید

تو پست بعد به نظرات رد شده اشاره ایی کردم.


این پست ادامه دارد ( اگر شما بخواهید ؟ ) ...